من و خط خطی هایم

خدایا رهایم کن.

مرا از میان مشت های بسته ات رهایم کن.

آن نیمه عاصی ام را بر من ببخش.

بگذار پرواز کنم.

اوج بگیرم.

اینجا هوایی نیست.

شوقی نیست.

امید به فردایی نباشد فردایی هم نیست.

صبحی نیست.

طلوعی نیست.

خورشید اگر فراموش شود

از یاد برود

در همین امروز میمانیم.

امروز را تکرار میکنیم.

 

آن نیمه ام از یاد رفته است

نیمه عاصی ام

آنقدر از او رو برگردانیده ام

پیر و فرتوت شده است.

گویند

او یک روسپی پیر است.

حال

 من مانده ام و آن نیمه خرد شده ام.

 

 

نوشته شده در سه شنبه 2 اسفند 1390برچسب:,ساعت 21:2 توسط همین سمیرا| |

من به ترازوی ابن دنیا مشکوکم.

که گفته است دو کفه برابرند؟

من به این کفه ها مشکوکم.

اصلا نکند با جاذبه زمین هم دستند؟

 

اگر این ترازو میزان است

چرا دل من غمکین است؟

من به آب و ماه و زمین میگویم چرا.

من به همین چرا محکومم.

من به تلخی محکومم.

 

من حتی به خودم هم مشکوکم.

نکند آدم بدی باشم؟

نکند راحت دروغ بگویم؟

نکند حسود باشم؟

نکند شیطان باشم؟

اگر این ترازو میزان است

چرا دل من غمکین است؟

من به آب و ماه و زمین میگویم چرا.

من به همین چرا محکومم.

من به تلخی محکومم.

 

من حتی به خودم هم مشکوکم.

نکند آدم بدی باشم؟

نکند راحت دروغ بگویم؟

نکند حسود باشم؟

نکند شیطان باشم؟

نوشته شده در سه شنبه 2 اسفند 1390برچسب:,ساعت 20:50 توسط همین سمیرا| |


Power By: LoxBlog.Com