من و خط خطی هایم
من می بینم آن لحظه ی موعود را. می بینم آن لحظه ی شگفت رویش پس از سال ها در میان اقلیم دعا های من. من می بینم و صدای آمدنت را می شنوم با همه ی تنم می شنوم و صدای به هم خوردن در از خواب می پرم تو نیستی در به هم کوبیده مان را باد پاییزی به هم زده. آب و باد و خاک تنها سلام آور خانه من. باز هم آمدنت خیال بود وحتی این آمدن وهم آلودت را هم طبیعت وحشی از من گرفت باز هم دنیای من علیه من و باز هم تو نیستی. آه باز هم خواب زن کج است و آمدنت دورتر میشود و دورتر.
نظرات شما عزیزان:
Power By:
LoxBlog.Com |