من و خط خطی هایم
شلاقم بزنید. من وتاریکی شب محکومیم. من وسکوت شب هم دردیم. خاک باید کرد بودن را زیستن را خواستن را. آه باید کرد و کشید زندگی را. من در ابتدای این جاده ره گم کرده ام. من نابلدم من کودکم من کودکی گستاخم که آتش را مزه میکند. من نمیدانم من نمیدانستم نباید زیست و بدنیا آمدم. مرا به کودکی ام ببخشید. مرا به سادگی ام ببخشید. مرا ببخشید. شلاقم نزنید.
نظرات شما عزیزان:
Power By:
LoxBlog.Com |