من و خط خطی هایم
جه معصومانه و بی گناه مثل پیام آور خدا نگاه میکنی و می گویی دوستت ندارم گویی این جمله حقیقتت توست وبه آن فخر می فروشی تو می گویی و من میشنوم و استوار می ایستم و میخندم که صدای آوار فرو ریخته ام را نشنوی. من می مانم و تو میروی. من میمانم و به پای قبیله مان مینشینم. هم قبیله نمیدانی جاده های این زمین دوار هر جا بروی سوی من می آرد تو را. تو می آیی ولی چه سود که گرگ ها به قبیله مان زدند. نمیدانستی هم قبیله آنچه به دنبالش رفته بودی در قبیله ات نشسته بود.
نظرات شما عزیزان:
Power By:
LoxBlog.Com |