من و خط خطی هایم
برف میبارد آنسان که گویا جایی انسان بر او ستم کرده من میدانم. آنچنان میبارد که نیمه جان مانده بر تن انسان ها رابگیرد نیمه جان مانده بر تن این مردار های متحرک. وما بی هویت به دنبال زنده بودنیم و فقط همین. مرگ انسان موهبتی است و برف نمیداند و در پی آن است. بگذار ما انسان ها بمانیم و تن سوختمان را به هر سو بکشیم و برای زنده ماندن حیوان شویم این سرنوشت ماست. این شهر بوی مردار میدهد بوی لاشه ولی ما شیک پوشیم مدفون های شیک پوشیم ولی نه برف میداند و نه ما.
نظرات شما عزیزان:
Power By:
LoxBlog.Com |