من و خط خطی هایم
وقتی تو بودی آسمان نزدیک بود هر شب من ستاره ها را در آسمان این جهان میچیدم. وقتی تو بودی همه چیز بود و هیچ چیز نبود. وقتی تو بودی من هم بودم. آنچنان مست عطر تو بودم که یادم رفت درها را ببندم جاده ها را پاک کنم که نروی که بمانی. فراموش کردم ببرسم مسافری یا هم خانه؟ میروی یا میمانی؟ به خیالم به خیالم لحظه ی با تو بودن همه ی عمرم را پر میکرد. گمان میکردم لحظه ای با تو باشم همه ی زنده گی ام معنا دارد. تو نیستی زندگی ام بی مفهوم خودم بی معنا روحم سرگردانتر. کودک من خیال میکرد دوستم داری در بسترت شدم. من نمیدانستم من نمیدانستم من کودک نمیدانست هر که در بسترت باشد دوستش میداری. امشب که تو نیستی باز هم ستاره باران است بگو که اینسان برایت ستاره ها را چیده است؟
نظرات شما عزیزان:
Power By:
LoxBlog.Com |