من و خط خطی هایم
دیگر هیچ چیز مرا شاد نمیکند زخم روی زخم آنقدرزیاد است که گاه خنده ام میگیرد خنده ام میگیرد از سر درد. می خندم اما ای کاش میتوانستم بگریم شاید این درد آرام میگرفت. خسته ام خسته ام خسته ام. روح خسته ام را ایکاش کسی می یافت. کاش کسی بود. کاش کسی بود مرا اینگونه که هستم میخاست نه رویایش را نه آنگونه که میخاست. اینجا آفتاب هست نور هست همه چیز هست اما هوا سرد است. قطره باران چه میداند خورشید را ماه را تنهاییش را. دنیای غمگینی است. انسان هایش از آن غمگین تر. روحمان از جسممان فرسوده تر.
نظرات شما عزیزان:
Power By:
LoxBlog.Com |